سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  هر گاه خداوند خیر بنده ای بخواهد، او را در دین آگاه می کند و راه راست را به او نشان می دهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
به کجا داریم میریم؟؟!! دوشنبه 86 آذر 5 ساعت 9:29 عصر

                                                               بسمک اللهم
شب تا صبح درست خوابم نبرد. نمیدونم قراره که به کجا برسیم؟؟!!
خیلی فکر کردم. این اصولی بود که این مدت که کار میکنم بهش پایبند بودم. اَه باز دارم از وسط حرف میزنم. گاهی دوستانم میگن که چرا اولِ حرف رو تو دلت میگی و مابقیش رو بیرون. معمولا وقتایی که یه نموره قاط زده باشم این شکلی میشم. این مدتی رو که کار میکنم یه قانون برا خودم داشتم و دارم و اونم اینکه هیچوقت با اخراج هیچ بچه ای موافق نبودم . همیشه هم استدلالم این بوده که خوب،  اخراج بشه که چی؟؟ بعدش چی؟؟ البته معمولا اخراج صرف نداریم و اونچه ما ازش به اسم اخراج اسم میبریم، در حقیقت یه جابجایی مدرسه به مدرسه هست. که من خوب حتی با اینم مخالف بودم.
معمولا برای اخراج یه دانش آموز چند مرحله باید انجام بشه که در راس همه اونا بعد از چند جلسه تذکر شفاهی و کتبی به دانش آموز و خانواده محترمش، تشکیل ستاد تربیتی میباشد. و در این جلسه که از مدیر و معاون و تربیتی یا مشاور و نماینده دبیران تشکیل شده، بعد از صحبت پیرامون وضعیت دانش آموز در مورد اون بچه تصمیم گرفته و در خصوص اخراج یا موندن اون رای گیری میشه. و بعد از رای گیری، نتیجه نهایی به اطلاع هسته مشاوره اداره رسونده شده تا در خصوص جابجایی اون بچه اقدام بشه. معمولا خانواده ها در برابر جابجائی بچه مقاومت کرده و در این قبیل موارد یه مقدار نقل و انتقال بچه دچار دردسر میشه. اما بعد از تشکیل ستاد تربیتی و نتیجه گیری و واگذاری این نتیجه به اداره و اعلام به خانواده ها از طریق اون ستاد به خانواده، کار رو راحت تر میکنه.
نمیدونم قراره که به کجا برسیم؟؟!!
تو این مدت که کار کردم ، همیشه تو رای گیریها مدیرمون میدونن که من رایم برا اخراج بچه منفی میباشه و اساسا با اخراج دانش آموزی مخالفم. و معمولا تو این قبیل جلسات ( که البته در یک سال تحصیلی خیلی کم پیش میاد، شاید یک بار یا نهایت دو بار) پیرامون این مطلب بحث میکنیم. و دیگه مدیرمون نظر من رو میدونه و اخیرا هم دیگه رو این مطلب باهام بحث نمیکردن و به مجرد حضور در جلسه و شروع صحبت و در نهایت رای گیری مدیرمون میگفتند : خوب رای تو که منفیه و نظرات بقیه رو میپرسیدند.
شب تا صبح درست خوابم نبرد. نمیدونم قراره که به کجا برسیم؟؟!!
همیشه انقدر قاطع و محکم رو این مطلب بودم که تا قبل از شروع جلسه حتی روش فکر نمیکردم و رو نظر خودم ، ثابت قدم ایستاده بودم و حالا، شب تا صبح خوابم نبرد. چی قراره بشه؟؟ نمیدونم چرا تمرکز نمیتونم بکنم برا نوشتن؟؟
این موج منفیی که آغاز شده و داره یه نسل رو با خودش میبره، چطوری قراره که مهار بشه؟؟ اساسا چطوری میشه پذیرفت که گاهی این موج منفی رو  خود نزدیکان افراد دارن هدایت و رهبری میکنن؟؟ چطور میشه پذیرفت که مادری بیاد و با گرفتن تولد برا فرزندش و هدایت اون تولد به سمت و سوی به قول خودشون امروزی شدن، نه تها بچه خودش رو بلکه بقیه بچه ها رو تو سراشیبی سقوط، با یه تیپ پا به پایین پرتاب کنه؟؟
نمیدونم قراره که به کجا برسیم؟؟!!
همیشه با قاطعیت ایستادم و با اخراج بچه ها مخالفت کردم، با این استدلال که خوب بعدش چی بشه؟؟ بعدش این بچه رها شده و به کجا بره؟؟ در محیط بعدی چه رفتاری میکنه ؟؟ و حالا.....
بچه ای که در جریان یه تولد ، اون تولد رو به لجن کشیده و ادامه اون لجن بازی رو به مدرسه کشونده و چند تا بچه معصوم دیگه رو هم به سقوط کشونده آیا موندنش در بین بقیه ظلم نیست؟؟ چه باید کرد؟؟ بمونه یا نه بره؟؟ همیشه مدیرمون سعی میکردن که بهم حالی بکنن که گاهی این هجرت به نفع بچه هست اما من همیشه و همیشه با این جابجایی، شدید مخالفت کرده و چاره رو در این نمیدیدم. و حالا خودم در نقطه ای قرار گرفتم که نمیدونم باید چه کنم ؟؟
شب تا صبح خوابم نبرد. نمیدونم قراره که به کجا برسیم؟؟!!
صبح با خستگی ناشی از بی خوابی و کم خوابی تو مدرسه حضور پیدا کردم و اول صبح بعد از تشکیل ستاد وارد جلسه شده و در تموم طول مدت جلسه تقریبا سکوت کردم. جالبه که این دفعه، حتی تقریبا خانم مشاور هم با اخراج این چند نفر موافق بودن و گاهی مدیرمون در بین صحبتاشون زیر چشمی نگاهی بهم مینداختن و منتظر انقلتهای من بودن. اما نمیدونستم که چی بگم؟؟ همش این سئوالا تو سرم به صورت دورانی میچرخید که: قراره به کجا برسیم؟؟؟ این نسل داره به کجا میره؟؟؟ کی مقصره؟؟؟ کی مقصره؟؟؟ چه باید کرد؟؟؟
موقع رای گیری شد و مدیرمون  نظرات رو پرسیدن و بعد از شنیدن رای من که مثل همیشه منتظر بودن، مخالف اخراج باشم، وقتی نظرم رو که گفتنش خیلی برام سخت بود، گفتم، آثار تعجب رو تو چشاشون میدیدم.
بالاخره رای خودم رو گفتم و از جلسه اومدم بیرون. خدا کنه که اشتباه نکرده باشم. نمیدونم. شاید اونا درست بگن. شاید موندن این بچه ها ضررش از رفتنشون بیشتر باشه. نمیدونم. بالاخره رای به خروج دادم و از جلسه اومدم بیرون. خدا کنه که اشتباه نکرده باشم.

 خانمونه( آقایون گوشاشون رو بگیرن):
داریم چه میکنیم؟؟ مادر عزیزی که خدا این بچه رو به امانت به دستت داده، داری چه میکنی؟؟ بحثی رو تولد گرفتن برا بچت ندارم اما چرا سرت رو مثل کبک کردی زیر برف و خودت رو به خواب زدی؟؟ تویی که اسم مسلمون رو با خودت یدک میکشی، چطور این فرمان رسول خدا رو نشنیدی که میفرمایند:(اَلخَمرُ اُمُ الخَبائِث) . یا اون کلامی که فرمودن: (مَلعونُ مَن جَلَسَ عَلی مائِدَه یُشرَبُ عَلَیهاالخَمرُ).
چی بگم که بیش از این شرمم میاد بازش کنم؟؟ چی کنم که باز کردن بیش از این آبروی بقیه رو زیر سئوال میبره. چی بگم؟؟ به کجا داریم میریم؟؟ چطور باور کنم که یه مادر خودش با دست خودش چنین ظلمی رو در حق بچش بکنه؟؟ و بعد هم توجیه کنه و بگه که من متوجه نشدم و فکر هم بکنه که نظارت کامل بر جشن داشته. وظیفه مادری چی شد پس؟؟ همین؟؟
یا تو مادری که فکر میکنی اگه به بچت اجازه ندی بره جشن تولد دوستش ممکنه اونو غصه دار کنی یا اونو از قافله امروزی بودن عقب بندازی، چی داری در جواب خدا بدی؟؟ چرا صرفا اعتماد به یه تلفن مادر دوستش میکنی و اونو روونه میکنی؟؟ چرا نظارت بر آمد و شد فرزنداتون ندارین؟؟ 
فقط میتونم بگم که قبل از ذکر عوامل مخرب در جامعه، من.. توی مادر رومقصر میدونم .تو مقصری مادر. بله ، تو مقصری. از دید من ، توی مادر مقصری و بس. تا بوده در تموم دوران عوامل مخرب تو جامعه زیاد بوده اما هیچ زمانی مثل الان بی خیالی بعضی از مادرها چنین بچه هارو سرنگون نکرده بوده.
چی بگم؟؟ غم عالم تو این چند روز تو دلمه.
به کجا داریم میریم اونم با این شتاب.
                                                                                   یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ